فروغ محمد
آفتاب پر فروغی از حرا تا سر کشید
پرتو افشان گشت و خود بر ساحل احمر کشید
آسمان رنگی دگر بگرفت و دریا موج زد
کوهها لرزان و سوزان روشنی بر سر کشید
ابر گریان شاد شد خندید اندر آسمان
باد غران شد نسیم و نغمه ای دیگر کشید
مرغ لا هوتی به هند و چین و صحرای ختن
نغمه توحید خواند و داد بر کافر کشید
طاق کسری خرد شد ،کاخ مدائن لطمه دید
از شهاب آسمان آتش بر آن قیصر کشید
شعله شمع جمالش عالمی پر نور ساخت
تاج شه بر باد شد پایین زشه افسر کشید
نام پاک یا محمد شد به نام حق قرین
داوری را این رسول اله ،بر محشر کشید
آب اگر خواهی فقط از آب زمزم نوش کن
چون محمد دست بر آن زمزم و کوثر کشید